می‌گویند من رقیّه‌ام [کسی که جهتش به سوی تعالی است.] آری، از آن زمان که در تقدیر تو متولد شدم؛ من دختر تو شدم و تو بابای من، رفعت گرفتم و بال ‌و پر برای پرواز در آوردم و برای عروج آماده شدم.

من در کربلا دیدم که ملائکه به تو و اهل بیتت غبطه می‌خوردند. خودم صدای شیون آن‌ها را هنگامی که بر سرنیزه بودی شنیدم.

خودم دیدم که دسته‌دسته جنیان و ملائکه از برای یاری تو آمدند و در برابرت زانو زدند.

خودم دیدم که از مقتل تو آیه والشّمس‌وضحِها تفسیر شد، خودم دیدم که خداوند تأویل آیه‌ی «یا ایها النفس المطمئنّه اِرجِعی اِلی رَبِّكِ راضیه مَرضیّه فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی» را در قیام تو و یارانت به ظهور رسانید.

چه لذّتی دارد هم کلام شدن با تو. چه شیرین است لحظه‌ی وصال. جانم دیگر طاقت ماندن ندارد. دستان کوچکم را بگیر و با خودت ببر تا در محضر تو، باب‌الحوائجیم امضا شود.

می‌خواهم مانند علیاصغر و علی‌اکبر(علیهمالسلام)، نزد جدّمان رسول خدا حاضر شوم و بگویم دشمنانت با تو و فرزندانت چه کرده‌اند.

نحوه شهادت حضرت رقیه (س)

بنا بر ذکر برخی کتب تاریخی روز پنجم صفر، روز شهادت حضرت رقیه (علیه السلام) دختر سه یا چهار ساله امام حسین (علیه السلام) است.
در برخی کتب تاریخی آمده است: یزید، اهل بیت را در محلى خرابه‌گونه جاى داد در حالى که زنان خاندان نبوت و اهل بیت طهارت، جریان شهادت حسین (علیه‏ السلام) و اهل بیت و یارانش را از کودکان مخفى نگاهداشته و مى‏گفتند
پدرانشان به مسافرت رفته‏اند، و این جریان ادامه داشت تا این که یزید اهل بیت را در سراى خویش جاى داد.

امام حسین (علیه ‏السلام) دخترى خردسال داشت که چهار سال از عمر مبارکش مى‏گذشت، شبى از خواب پرید در حالى که سخت پریشان به نظر مى‏رسید و جویاى پدر شد! و پرسید: پدرم کجاست که من هم اکنون او را دیدم؟!
بانوان حرم چون این سخن را از او شنیدند، گریستند و کودکان دیگر نیز ناله و زارى سر دادند.
چون صداى شیوه و گریه آنان بلند شد، یزید از خواب بیدار شد و پرسید: این گریه و زارى از کجاست؟
پس از جستجو، یزید را از جریان باخبر کردند، یزید گفت: سر پدرش را نزد او ببرید!
آن سر مقدس را در زیر سرپوشى قرار داده در مقابل او نهادند.
کودک پرسید: این چیست؟
گفتند: سر پدرت حسین (علیه السلام) است.
دختر امام حسین (علیه ‏السلام) سرپوش را برداشت و چون چشمش به سر مبارک پدر افتاد ناله‏اى از دل کشید و بیتاب شد و گفت: اى پدر! چه کسى تو را به خونت زنگین کرد؟!
چه کسى رگ‌هاى تو را برید؟! اى پدر! چه کسى مرا در کودکى یتیم کرد؟! اى پدر! بعد از تو به چه کسى دل ببندم؟! چه کسى یتیم تو را بزرگ خواهد کرد؟! اى پدر! انیس این زنان و اسیران کیست؟! اى کاش من فدایت شده بودم! اى کاش من نابینا شده بودم! اى کاش من در خاک آرمیده بودم و محاسن به خون خضاب شده تو را نمى‌دیدم!
آنگاه لب کوچک خود را بر لب‌هاى پدر نهاد و گریه شدیدى کرد و از هوش رفت! هر چه تلاش کردند، به هوش نیامد، و این عزیز حسین (علیه‏ السلام) در شام به شهادت رسید.

آرامگاi‎‎‎ ملكوتی دخت سه سـالـه امـام‎‎ سـوم شیعیان در شام كنـار بـاب "الفـرادیـس " مابین كوچه های تاریخی و پر ازدحام دمشـق است‎‎ كه‎‎ هر ساله بسیاری از شیفتگان اهل بیت (علیهم السّلام) را از مناطق مختلف جهان به سوی خود جلب می كند.پروردگارا حرم این فاطمه صغیره در سوریه را از شر دشمنان اسلام و شیعیان رهایی بخش.

 

خراب آباد ویرانه هوای تازه ای دارد

نوای بلبل ویران نشین آوازه ای دارد

ببین ای مرغ قنطاره فضای آشیانم را

قدو بام خراباتم چه سقف و سازه ای دارد

میان دخترت در دفتر غم برگ زرین شد

کتاب عمر کوتاهم عجب شیرازه ای دارد

لبت را بیشتر وا کن اگر خون ریخت ان با من

دم گرم یتیمانه شفای تازه ای دارد

سحر با سر تو را خواندم به ویر ان یک سخن گویم

که بابا انتظار طفل هم اندازه ای دا رد

من از لبخند این مردم به اشک عمه میمیرم

ندیدی شهر نامردان عجب دروازه ای دارد

****************************************